الیناالینا، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره

الینا دختر دوست داشتنی من

لحظه های بی کسی

مگر ماهی بیرون از آب میتواند نفس بکشد مگر می شود هوا را از زندگیم برداری و من زنده بمانم مگر همیشه نگفتم که تو هم پاره ای از تن منی ... از من نپرس که اشکهایم را برای چه به پروانه ها هدیه می دهم همه می دانند که دوری از تو روحم را می آزارد تو خود پروانه ها را به من سپردی که میهمان لحظه های بی کسی ام باشند...   به تو عادت کرده بودم  اي به من نزديک تر از من  اي حضورم از تو تازه  اي نگاهم از تو روشن  به تو عادت کرده بودم  مثل گلبرگي به شبنم  مثل عاشقي به غربت  مثل مجروحي به مرهم  لحظه در لحظه عذابه  لحظه هاي من بي تو  تجربه کردن مرگه&...
29 مهر 1391

دلم تنگته...

با حس عجیبی ،با حال غریبی  دلم تنگته ...                        تو جایی که هیچکی واسه هیچکی نیست وهمه دل پریشن دلم تنگه تنگه واسه خاطراتت که کهنه نمیشن دلم تنگه تنگه برای یه لحظه کنار تو بودن یه شب شدهزار شب که خاموش و خوابن چراغای روشن من دل شکسته ،با این فکر خسته دلم تنگته با چشمای نمناک ،تر و ابری و پاک دلم تنگته .......مثه این ترانه چقدر عاشقانه دلم تنگته........ یه شب شدهزار شب که دل غنچه ی ما قرار بوده واشه تو نیستی که دنیا،به سازم نرقصه به کامم نباشه چقدر منتظرشم که شاید از این عشق سراغی بگیری کجا، کی، کدوم روز منو با تمام دلت ...
25 مهر 1391

فرشته ی من

 فرشته اومدی از راه        چطوره حال و احوالت یکم تن خسته ی راهی         غباره رو پر وبالت فرشته اومدی از دور        ببین از شوق تابیدم می دونستم میای حالا    تورو من خواب میدیدم... فرشته آسمون انگار   خلاصه است تو دوتا بالت تو میگی آخرش یک شب     میان از ماه دونبالت میان،میری نمیمونی              تو مال آسمونایی زمین جای قشنگی نیست    برای تو که زیبایی تو میری آره میدونم         نمیگم که بمون پیشم ولی تا لحظه ی رفتن &n...
17 مهر 1391

خواب

سلام گلم ،سلام عشقم ،خوش اومدی به خوابم ؛از این قشنگ تر نمیشد ؛مثل قصه ها از اون بالا پرهای قشنگتو باز کردی و پرزدی اومدی تو بغلم ؛چقدر نورانی و زیبا بودی ؛چقدر میخندیدی و مامان مامان میگفتی؛کاش هیچ وقت از خواب بیدار نمیشدم ... چقدر خوشحالم که تونستم تمام وجودتو غرق بوسه کنم ،چقدر شیرین بود ؛دیدم که با نور اومدی ؛دیدم که آسمون تیره چطور نورانی شد ؛همه چی رو خوب یادمه ؛شب بود ؛سر خاکت بودم؛با صدای بلند خدا خدا میکردم و یهو خدا التماسمو اجابت کرد ؛اومدی عزیزم ؛اومدی و من داشتم دیوونه میشدم ؛فقط برام میخندیدی،دونبال زخمات میگشتم اما سالم سالم بودی؛سالم و زیبا؛میدونستم باید برگردی پیش خدا اما خدا گفت نمیبرمش؛تو فقط میخندیدی ؛نمیدونی چه احساسی ...
12 مهر 1391

خسته تر از همیشه ام

غنچه ناز من خسته شدم از این همه دلتنگی،چی میشد اگه تو مث تمام بچه ها پیش مامان میموندی.من که همیشه شکر گذار خدا بودم،من که همیشه و هر لحظه قدر تو رو میدونستم ،پس چی شد... خدایا من چی بودم ،من چی داشتم که برای این روزای سخت انتخابم کردی؛نگفتی کم میارم،ندیدی بندت چقدر عاجز و بیچارست،خدایا چقدر صبر کنم ،دارم تموم میشم از بس دلتنگم،خدایا دخترمو میخوام،خدایا التماست میکنم ؛خدایا خسته ام بریدم؛خدایا تاوان تمام گناهامو یجا پس دادم ،مگه تو رئوف نیستی؛پس چرا این همه غصه رو دلمه خدا ... میگن ناشکری نکن ،من کی ناشکرت بودم ؟ دخترمو ازت میخوام این ناشکریه ؟مگه نه اینکه باید ازت بخوایم تا لطف و رحمتت رو شامل حال ما کنی؟روزی که دخترمو میبردی التماست کر...
4 مهر 1391
1